
چطور کودک درونمون رو پیدا کنیم و بهش رسیدگی کنیم؟
تا حالا شده یه آهنگ قدیمی گوش بدی و یهو اشکت دربیاد؟
یا یه بوی خاص، یا یه خاطره ساده، دلتو ببره به گذشته…
اون لحظههایی که یه چیزی ته دلت میلرزه، همون وقتیه که کودک درونت داره صدا میکنه.
ما تو ظاهر بزرگ شدیم، مسئولیت داریم، شغل داریم، شاید حتی بچه داریم.
ولی یه بخش کوچیک از ما هنوز اون بچهی حساس، کنجکاو، گاهی ترسو، و گاهی پر از شادیه که سالها پیش بودیم.
بهش میگن کودک درون.
و اگه بهش توجه نکنیم، ممکنه سالها توی ما قایم بمونه، زخم بخوره، و از اون ته ذهن، حال ما رو خراب کنه.
کودک درون چیه دقیقاً؟
کودک درون، اون بخش احساسی و هیجانی ماست که توی دوران کودکی شکل گرفته.
همه تجربهها، خاطرهها، ترسها، تنهاییها، شادیها و دردهای کودکی، توی یه گوشهی ذهنمون موندن و هنوز روی رفتار و احساساتمون تأثیر میذارن.
وقتی:
۱. زود رنج میشی
۲. احساس تنهایی میکنی
۳. برای تایید گرفتن از بقیه خودتو خسته میکنی
۴. یا حتی وقتی از ته دل ذوق میکنی
بدون که کودک درونت فعاله.
چرا رسیدگی به کودک درون مهمه؟
اگه این کودک دیده نشه، درک نشه و آروم نشه، ممکنه:
۱. به شکل خشم، غم یا اضطراب ظاهر شه
۲. جلوی رشد عاطفیمون رو بگیره
۳. باعث رفتارهای ناسالم توی روابط بشه
۴. یا حتی باعث بشه دائم دنبال تأیید و محبت از بقیه باشیم
از اون طرف، وقتی باهاش ارتباط برقرار کنیم، میتونیم:
۱. خودمون رو بهتر درک کنیم
۲. با خودمون مهربونتر باشیم
۳. احساس امنیت و آرامش بیشتری تجربه کنیم
۴. زندگی رو از ته دلمون، نه فقط با منطق، حس کنیم
از کجا بفهمیم کودک درونمون زخمیه؟
اگه زیاد این حالتها رو تجربه میکنی، ممکنه نشونهی یه کودک درون زخمی باشه:
۱. همیشه احساس بیارزشی یا ترس از طرد شدن داری
۲. نمیتونی با کسی صمیمی شی چون اعتماد نداری
۳. به شدت از تنهایی میترسی
۴. از اشتباه کردن وحشت داری
۵. با خودت حرفهای تند و تحقیرآمیز میزنی
۶. زود از کوره در میری
۷. یا برعکس، همیشه ساکتی و احساساتت رو سرکوب میکنی
چطور با کودک درونمون ارتباط بگیریم؟
۱. تصورش کن
یه لحظه چشمهاتو ببند.
خودت رو تصور کن وقتی ۵ یا ۷ سالت بود.
چه شکلی بودی؟ چه لباسی پوشیده بودی؟ به چی علاقه داشتی؟ از چی میترسیدی؟
اون بچه الان توی وجودت هست… نگاهش کن، بدون قضاوت.
۲. باهاش حرف بزن
با صدای آروم و مهربون با خودت صحبت کن، دقیقاً مثل یه بچه.
مثلاً:
«میدونم اون موقع ترسیدی، ولی الان من اینجام.»
«تو تنها نیستی، من مراقبتم.»
«اون اشتباه تو نبوده عزیزم…»
این حرفها به ظاهر سادهان، ولی خیلی آرومکنندهن.
۳. بنویس
براش نامه بنویس. بگو چه چیزایی اذیتش کرده، چه چیزایی رو دوس داره، چی دوست داشتی اون موقع از بقیه بشنوی.
بعد از طرف اون کودک، یه نامه به خودت بزرگتر هم بنویس. ببین چقدر حرف نگفته اون ته ذهنته.
۴. باهاش بازی کن
لازم نیست همیشه جدی باشی.
بازی کن، نقاشی بکش، آواز بخون، فیلم کارتونی ببین، بستنی بخور…
بذار اون بچهی درونت حس کنه هنوز میتونه زندگی رو بدون استرس تجربه کنه.
۵. ازش محافظت کن
اگه توی یه رابطه سمی هستی یا مدام خودتو تحقیر میکنی، انگار با اون بچه هم همین کارو میکنی.
باید انتخابهایی بکنی که اون کودک احساس امنیت کنه.
رسیدگی به کودک درون یعنی چی؟
یعنی:
۱. با خودت مهربون باشی
۲. به احساساتت گوش بدی، نه فقط منطقت
۳. اجازه بدی گاهی ناراحت باشی، گاهی خوشحال
۴. خودتو همونجوری که هستی بپذیری، بدون نیاز به تایید بقیه
یعنی به خودت بگی:
“من مراقب تو هستم… حتی اگه بقیه نباشن.”
کی بهتره کمک حرفهای بگیریم؟
اگه حس میکنی:
۱. کودکی خیلی سختی داشتی
۲. هنوزم با خاطرات گذشته درگیری
۳. نمیتونی با خودت مهربون باشی
۴. یا احساساتت خیلی شدید و غیرقابلکنترله
یه مشاور یا تراپیست میتونه کمکت کنه با کودک درونت ارتباط برقرار کنی و زخماش رو ترمیم کنی.
حرف آخر
اون بچهی کوچیکی که توی وجودت زندگی میکنه، هنوزم به آغوش، توجه و مهربونی نیاز داره.
اگه تا حالا کسی کنارش نبوده، الان وقتشه خودت کنارش باشی.
توی سایت روانشناس تراپیستهایی هستن که میتونن کمکت کنن اون کودک رو ببینی، بشنوی، و کمکم آرومش کنی.
کودک درون ما، درِ ورود به حال خوب و زندگی اصیلترمونه… فقط کافیه پیداش کنیم و بغلش کنیم.